ناقوس مرگ روی تشک‌ های نجات

صافی نیوز/ دیروز نیایش یک ساله شد؛ تولدی بدون حضور پدر. هفت‌ماهه بود که دیگر پدر را ندید. او هم همانند نفیسه دوازده ساله و محمد جواد شش ساله در آرزوی دیدن پدر است. 135 روز از آن روزی که امیرمحمد زارع رفت و دیگر بازنگشت می‌گذرد. مرد آتشی که در آتش‌نشانی مشهد جان باخت. او هم قربانی شد. قربانی یک عملیات فرضی. نام او هم در لیست هم‌قطاران شهیدش جا خوش کرد اما شهادتش متفاوت است. سرنوشت او و عزیزالله اکبر نیستانی، مأمور آتش‌نشان ایستگاه شماره هفت آتش‌نشانی اصفهان مشابه بود. ایستگاه مرگ‌شان همان ایستگاه محل خدمت‌شان است. دو ایستگاه شماره شش و هفت. همان دو ایستگاهی که در آن صبح منحوس تشک نجات پهن کردند و آتش‌نشانان به صف در عملیاتی فرضی پریدند روی تشکی که ممنوع بود؛ برای آموزش و نمایش و حتی مانور.

به گزارش صافی ، «فقط نیروی مجاز تعلیم‌دیده و مسلط آتش‌نشانی مأموریت استفاده از تشک را دارند. تشک نجات تنها در مواقع اضطراری برای نجات افراد برای پریدن یا سقوط استفاده می‌شود. پریدن با اهداف آموزش و نمایش یا مانور شدیدا ممنوع است. فقط اشیا و وسایل طراحی‌شده برای سقوط مثل کیسه‌های شن یا آدمک باید برای اهدف آموزشی و آزمایشی مورد استفاده قرار گیرد.» اینها را برادر امیر محمدزارع به خبرنگار شهروند می‌گوید. برادری که ناراحت از غم از دست‌دادن امیر است. هنوز عکس پروفایل گوشی‌اش عکس مرد آتش است و بغض میان کلماتش نمایان. او از جملاتی می‌گوید که در دستور استفاده تشک وتر همان تشکی که در دو عملیات مرگ استفاده شد، آمده است: «عدم رعایت دستورالعمل تخلف اقدامات پیشگیرانه سازمان آتش‌نشانی بوده و منجر به محرومیت از هر گونه مسئولیت خواهد شد. لطفا توجه داشته باشید که هر گونه عدم رعایت پیگرد قانونی دارد. استفاده غیراصولی یا تغییرات غیرمجاز تشک نجات رافع مسئولیت شرکت سازنده در هر نوع آسیب و خسارت است. فقط تشک‌های نجات کامل و آزمایش‌شده باید مورد استفاده قرار گیرند. اطمینان داشته باشید که حتما اتصالات و شیرآلات اصلی شرکت وبر برای باد‌کردن تشک نجات استفاده شده باشد.»

ادامه یک اشتباه
برادر امیر در ادامه می‌گوید: «از آن تشک نباید استفاده می‌شد؛ تشکی که هم کم‌باد بود و نشتی داشت، هم برای عملیات فرضی و مانور استفاده نمی‌شد. این یک مسأله بود و مسأله دیگری که وجود دارد امیر راننده بود. او را آن روز مجبور کردند که مانور را انجام بدهد. در صورتی که اصلا قرار نبود مانوری باشد. آن پنجشنبه روز سرویس خودروها بود که ناگهان فرمانده کم‌تجربه ایستگاه فرمان مانور می‌دهد. همه ۱۵ آتش‌نشان به صف می‌شوند تا عملیات فرضی را انجام دهند. امیر راننده بود. ۱۱ نفری از تشک به پایین می‌پرند. امیر نفر دوازدهم بود. پیش از او یکی از آتش‌نشانان هنگام پرش گردنش دچار مشکل می‌شود. تشکی را که نباید در عملیات فرضی استفاده می‌شد، در کنار جدول هم پهن کرده بودند. نوبت به امیر می‌رسد. امیر هم می‌پرد اما او سرش به جدول برخورد می‌کند و آسیب می‌بیند.»

کما و مرگ یک آتش‌نشان 
امیرمحمد زارع آتش‌نشان سی‌وهشت ساله ساعت ۱۰ صبح بیست‌و‌نهم خرداد بعد از پرش تمرینی از ارتفاع و فرودش روی تشک بادی زمانی که می‌خواهد از تشک پایین بیاید ناگهان دچار سانحه می‌شود و روی زمین سقوط کرده و سرش به جدول می‌خورد.
امیر ابتدا از جایش بلند می‌شود و روی پایش می‌ایستد اما بعد از لحظه‌ای کوتاه مجدد روی زمین می‌افتد و تا همکارانش خود را به او می‌رسانند، به کما می‌رود. امیرمحمد زارع بلافاصله به وسیله اورژانس به بیمارستان شهید‌ هاشمی‌نژاد منتقل می‌شود و تحت دو عمل جراحی حساس قرار می‌گیرد، اما درنهایت به بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان منتقل و در آنجا بستری می‌شود.
امیر به کما رفت اما مراقبت‌های ویژه پزشکان فایده‌ای نداشت. ضربان قلبش پس از ۵ روز از تپیدن باز ایستاد و نفسش به شماره افتاد. سوم تیر بود که چشمانش را برای همیشه بست و همسر و سه کودکش را تنها گذاشت.

تراژدی تکراری یک خانواده
فاطمه گلشنی همسر امیر است. زنی که با مرگ پدر بچه‌هایش روز و شبش به هم پیوند خورده است. زندگی‌اش پس از مرگ امیر از حرکت ایستاده و غم و ماتم نقش روز‌ها و شب‌های سیاهش شده است.
او مانده و سه بچه‌اش؛ نفیسه دوازده ساله، محمدجواد شش ساله و نیایش یک ساله. کودکان حالا جا پای پدر گذاشته‌اند. همان تجربه‌ای را باید تکرار کنند که امیر در ۱۰ سالگی با از دست‌دادن پدرش تجربه کرده بود.
«پدر مگر تو چند نفر بودی که وقتی رفتی کل شهر خالی شد.» جمله‌ای که امیر در فراق پدر نوشت و قابش کرد به دیوار خانه.
حالا تاریخ تکرار شده است. بچه‌های یک تا دوازده ساله امیر هم یتیم شدند. پدرشان را در یک حادثه از دست دادند. نفیسه بعد از پدر گوشه‌نشین شده است. خودش را در گوشه خانه مادربزرگ حبس کرده است. مدام گریه می‌کند گریه پشت گریه. طاقت این رنگ را ندارد. طاقت دوری پدر مهربانش را. محمدجواد هم با اشک چشمش به مادر می‌گوید: «پسرهای همسایه بچه‌های خوبی هستند که پدرشان کنارشان هستند منم قول می‌دهم پسر خوبی باشم.»

در حسرت مرگ پدر
فاطمه می‌خواهد دختر دوازده ساله‌اش را آرام کند و تسکینی بر قلب پسر شش ساله‌اش باشد یا مرهمی بر بیقراری‌های لحظه به لحظه نیایش باشد اما غم نبود امیر اجازه نمی‌دهد. از روزی که چشمان پدر سی‌وهشت ساله برای همیشه بسته شد، دیگر نتوانست در آن خانه بماند خانه بوی امیر را می‌داد. جای جای خانه پر بود از یاد و خاطره امیر، تاب نیاورد و تحمل نکرد، اسباب و اثاثیه را جمع کرد و سه کودکش را به بغل گرفت و به خانه پدری رفت.
فاطمه گلشنی مادر سه کودک مرد آتش‌نشان به «شهروند» می‌گوید: «اندوه نبود امیر در سلول سلول بدنم رخنه کرده است. من مانده‌ام با سه بچه؛ بدون هیچ حمایتی. از زمان شهادت امیر به خانه پدری آمدم؛ نه پول اجاره داشتم و نه می‌توانستم در آن خانه زندگی کنم. همه رنج و مصیبتم گریبانگیر خانواده‌ام شده است. تنها حقوق سه میلیونی امیر است که دو‌ میلیون و دویست هزار تومان در ماه قسط می‌دهیم. وعده و وعیدها در حد همان حرف باقی مانده است. قرار بود به ما مسکن بدهند اما خبری نشد. قرار بود هزینه‌های مدرسه و مهد غی
رانتفاعی بچه‌ها را بدهند که آن را هم قبول نکردند.»

انتهای خبر/